کارگران مشغول کارند!

آهسته برانید

آهسته برانید

کارگران مشغول کارند!

همه نوشته های این وبلاگ را از کارگاه ذهنم دزدیده ام. درست همان لحظه ای که مشغول کار بوده! جای دیگری آنها را منتشر نکنید... (لــطفا)
همگی به روح اعتقاد دارید که؟

Last Comments
Author

۱۵ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

این عمو سهرابه، تو جنگ شهید شد...

قدیم تر ها توی هر خونه یه آلبوم عکس بود. و شاید هم بیشتر. یه آلبوم مخصوص عروسی، یکی مال بچه و سیر تکاملش، از عکسهای بی ریخت روزهای اول تولد گرفته تا عکسهای بدون دندون و بانمک روزهای اول مدرسه. یکی هم مال دوران سربازی پدر خونواده و دوستای دوران مجردیش، با موهای فرفری و شلوارهای پاچه گشاد دور میدون آزادی که از وسط به بعد اون موهای فرفری و شلوار پاچه گشاد جای خودشو داده به سر تراشیده و پوتین و لباس خاکی و جای میدون آزادی و ماشینهای دورش  خاکریزه و سنگر و تانک و اسلحه. جلد آلبوم ها هم که یا عکس گل لاله روش بود و یا عکس دو تا بره سفید که این دومی بیشتر واسه آلبوم بچه ها استفاده می شد. از بچگی عاشق تماشای آلبوم عکس بودم. اگر چه بنا به دلایلی تو خونه ما آلبوم عکس کاملی پیدا نمی شد. آلبوم عکس واسه من حکم یه دنیا رو داشت. یه دنیا که حتی کسایی هم که بین ما نبودن توش حضور پر رنگی داشتن. یه دنیای بزرگ مثل دنیای خودمون و شاید هم بزرگتر. آخه تو دنیای ما وقتی یک روز می گذشت دیگه گذشته بود. دیگه هیچ کس دستش هم بهش نمی رسید. ولی من خودم بارها توی آلبوم روزای خیلی خیلی دور رو لمس کرده بودم. از نزدیک جوونیهای مادر بزرگ رو دیده بودم. جوونیهای بابام وقتی هنوز رو صورتش گرد پیری ننشسته بود. و کودکی های خودم رو. روزهایی که سخت دلتنگشونم. تازه اینا همه خوبی های آلبوم نبود. یه خوبی دیگش این بود که وقتی یه دوست یا یه فامیل میومد خونه آدم. قبل از هر چیزی چند تا آلبوم واسش می آوردی و با آب و تاب تک تک عکسها رو بهش نشون می دادی. آلبوم رو ورق می زدی و روزها و سالها می گذشت و می گذشت. تو چند دقیقه همه خاطرت گذشته از جلوی چشمات می گذشت. بادیدن بعضی عکسها می خندیدی، گاهی غمگین می شدی و گاهی حسرت می خورددی. حسرت بودن کسی که تو عکس بهت لبخند می زد ولی دیگه پیشت نبود. آلبوم خیلی خوبی های دیگه داشت. یکی دیگش این که وقتی تو کمد خونت بود ترس اینو نداشتی که یه دفعه همه اطلاعاتش پاک بشه. اگه خونت آتیش نمی گرفت یا که دزد به خونت نمی زد برای همیشه همه خاطراتت کنارت بودن. همه عزیزات کنارت بودن. نگران این نبودی که یکی با بلوتوث دنیای قشنگ تو رو پخش کنه بین مردم شهر. آلبوم خیلی خوب بود. چیزی که الان تو کمتر خونه ای پیدا میشه. آدم دلش تنگ میشه گاهی واسه اون قدیما. دلش می خواد عکس عزیزش رو بغل کنه، محکم فشار بده رو سینش و باهاش حرف بزنه. حالا هر چقدر هم که وی چت و وایبر و جملک و فیس بوک و توییتر اومده باشه باز آدم دلش می خواد عکس عزیزاش رو بچسبونه رو آینه وسط ماشینش. دلش می خواد کیف پولش روکه باز میکنه عکس خانمش رو ببینه که داره نگاهش می کنه. عکس( نه این عکسهایی که تو موبایلامون هی اینور و اونور میکنیم) از نوع چاپ شده انگار داره نسلش منقرض می شه. و من بد جور دلم برای عکس و البومی که هرگز نداشتیم تنگ میشه...

من، تنهای، توی جهنم، خدایا خودت رحم کن

1. روز/ خارجی/ داخل صف نانوایی

دو نفر دارن بحث میکنن، یکیشون داره از تصادف بچه ش میگه و این که به خدا هر کی دیگه بود رضایت نمی داد. هر چقدر هم گفت پول بدم و این حرفا من گفتم نه. ارزش نداره بابا، از قصد که نزده بود. گفتم خیرات بده. رضایت دادم رفت پی کارش. بعد اون یکی میگه این پولا خوردن نداره. من خودم یه عروس دوماد اومدن دم بنگاه گفتن آقا ما پونصد هزار تومن پول بیشتر نداریم. منم گفتم عیب نداره جوون بیا این کلید اپارتمان اون پونصد تومن هم شیرینی عروسیتون. بابا ما به داد این جوونا نرسیم کی برسه؟

2. روز / داخلی / داخل تاکسی

همین که من سوار میشم یه پیرزنه پیاده میشه. یه پونصد تومنی که لوله کرده رو میده به رانند. راننده پول رو مثل نامه های عهد عتیق باز میکنه و میگه مادر جان هفتصد میشه. پیرزن هم میگه من هر روز دارم میرم این مسیر رو پونصده مادر. تلویزیون هم که هنوز اعلام نکرده. راننده که کلافه شده می زنه دنده یک و تو حین راه افتادن یه چیزی به پیرزنه میگه. نفهمیدم چی. بعد شروع می کنه به درد دل و داستان تعریف کردن. میگه به خدا همه هزار میگیرن فقط من هفتصد می گیرم آخرش هم که اینجور. خوبی نیومده به این مردم. بابا پول نداری بگو ندارم، نوکرتم هستم. همین چند وقت پیش یه خانمی رو از لویزان بردم تا فرودگاه امام. وقتی رسیدیم گفت کیف پولم رو جا گذاشتم. گفتم فدای سرت آبجی بعدا بنداز صدقه( اون همه پول تو صندوق صدقات جا میشه یعنی؟) همه چی که پول نیست. ما هم آدمیم. وجدان داریم.

3. شب / داخلی / رستوران ......... ( اسمش رو بگم تبلیغ میشه)

نشستیم سر میز و منتظر غذا، صاحب رستوران دوست پدرمه و وقتی متوجه حضور ما میشه میاد سر میز. کلی سلام و علیک و از این حرفا که تموم میشه میگه سفارش دادین؟ پدرم میگه بله. میگه چی سفارش دادین پدرم میگه  X و Y . بعد صاحب رستوران میگه عالیه. خداییش گوشت یخ زده برزیلی نمیریزم تو غذا،‌ اصلا و ابدا، میرم قزوین از کشتارگاه گوشت تازه میگیرم میارم (هر جمله ای که میگه جون یکی از ما رو قسم میخوره) ارزش نداره آدم خودشو مدیون خلق الله کنه واسه صنار سه شاهی. مهم اینه که مشتری رازی باشه. بعد هم کلی فک می زند که کاهو را همین جا می کارن و خیارش گلخونه ای نیست و الی آخر. غذا رو  میارن و دوست پدر بالا خره میرن دنبال کار خودشون. اولین تکه کباب رو که می خورم عجیب یاد برزیل می افتم!

4. شب / داخلی/ روی تخت اتاقم

رفتم تو فکر به همه آدمای دور و برم که نگاه می کنم همه اعضای یکدیگرند! هم آشغالاشون رو میندازن تو سطل ذباله،‌هیچکی سیزده بدر شاخه درختا رو نمیشکنه، همه همه قوانین رو در هر زمینه ای که بگی رعایت می کنن، هیچکی تو مصرف آب اسراف نمی کنه همه خوبن، همه واقعا انسان و البته از نوع با فرهنگ و باشعورش هستنن، اصلا همه فرشته هستن و این فقط منم که کارهای بد ازم سر میزنه!!!

 

5. شب/ داخلی / همچنان روی تخت اتاقم

دارم خواب می بینم که منو بستن با کلی طناب و زنجیر. انداختن تو یه گاری و دارن میبرن یه جای نا معلوم. تو مسیر همه آدمهای داستان رو می بینم، زیر درختهای میوه، کنار نهر های روان، با حلقه هایی در بالای سر. راستی منو کجا دارن میبرن؟

خدایا بی نصیب برم نگردون

ساعت 0:38 دقیقه یه پست مینویسم ( پست قبلی رو می گم) 22 خط میشه. بعد طرف ساعت 0:39 نظر داده که: سلام عزیزم وبت خیلی عالیه. همه مطالبتو خوندم. به منم سر بزن و هر چند تا می تونی نظر بده! تنها چیزی که به ذهنم میرسه بگم اینه که:

 

[ الهم اشفی کل مریض ]

کتانی ضد بارداری موجود است

این طوری نمیشه... فردا میرم ریسیور و دیش و چند تا L M B > میخرم بساط ماهواره رو علم میکنم. هی کوتاه میام می بینم نمیشه. می خوام بزنم تو کار حریم سلطان و من و تو پلاس و از این جور خزعبلات. به خدا بهتر از این برنامه های خودمونه. حالا یه کم منشوری هستن ولی صداقت دارن. حرفشون و عملشون (برنامه هاشون) یکیه، تا حالا ندیدم یکیشون گفته باشن این قرص و دارو ها و آت و آشغالامون خوب نیست و عوارض داره و این حرفا، اینجا صبح تا شب اونا رو مسخره می کنن و می گن اونا بو میدن و همه مردم رو از نگاه کردن به آثار سخیف و مستهجن و فلان و بهمان اون شبکه ها منع می کنن. می گن اون قرص عوارض داره ، اون کتونی که اصلا بپوشیش بعد از یه هفته نخاع رو قطع می کنه، یه خانمی از اون کرمه زده نیم ساعت بعد سرطان پوست گرفته و....  ولی همین آقایون واسه خودشون دکون باز کردن. توتال کر رو با اسم ت... ت... می کنن تو پاچه مردم. پرفکت استپز هم همچنین. انواع روغن و کرم حلزون و شتر مرغ و اکیدنه و اورنی ترنگ هم که تبلیغ می کردن بعد جمعش کردن. یکی هم نگفت چی شد؟ چی بود؟ یه صابون با یه کرم 120000 تومن چیزیکه فکر کنم 1000 تومن هم نمی ارزید. یکی نیست یه کم گیر بده به اینا؟ به خدا روشون نمیشه وگرنه از اون محصولات بی شرفی هم تبلیغ می کردن. اصلا من به این نتیجه رسیدم که پول خوب بدی تیم عمو عزت هر چیزی رو تبلیغ می کنه. لابراتوار ساخت مواد مخدر صنعتی هم داشته باشی واست تبلیغ می کنن، در ضمن این قدر شعور ندارن که دم افطار هم که میشه فرت و فرت تبلیغ آبمیوه (اونم با این صدا: قورت قورت قورت... آخیششششششششش) و ماکارانی و پفک و روغن سرخ کردنی و تن ماهی و خلاصه هر چیز خوردنی رو پخش می کنن فراوون. نمی گن مردم هلاک می شن یه وقت؟ یه کم رو راست باشید با مردم، چیز فرضشون نکنید، این که دیگه خودرو نیست که N درصر گمرکی بگیرین واسه وارداتش تا بتونید این آهن پاره های وطنی( البته وطنی هم نیستن که تا یه نسیمی می وزه دو برابر میشه قیمتشون) قالب کنید. مردم میپرن سر کوچه یا که زنگ می زنن به کامبیز L M B > و بساط این شبکه های سخیف و کثیف و مستهجن اون ور آبی رو علم میکنند. 

خدا پراید را برایمان حفظ کند

نمی دانم تا به حال به مردن فکر کرده اید یا نه، ولی من خودم زیاد به این موضوع فکر میکنم. همیشه فکر میکنم یک روز پاییزی می میرم. نمی دانم چرا ولی الان چند سالی هست که این تصویر توی ذهنم هست. این که چطوری می میرم هم که کاملا نامشخص است و هیچ تصویر ذهنی ندارم از آن. علت مرگم می تواند پریدن یک حبه قند درگلو باشد، می تواند سقوط از چند پله باشد، می تواند پاره شدن یک مویرگ در مغز به اندازه میلی متری و شاید هم کمتر، سوار شدن در پراید(بیشترین احتمال همین هست) و خیلی چیزهای جزیی که شاید فکرش را هم نکنم. ولی هر چه باشد من راضی هستم. یعنی بعضی از مرگها را که میبینم یا در باره آنها می خوانم میبینم له شدن زیر چرخهای یک لودر هم مرگ شیرینی محسوب میشود. چند نمونه از مرگهایی که مو را به تن آدم سیخ می کنند عبارتند از:

1. مرگ با گاو برنزی یا گاو سیسیلیایی ( وسیله‌ای طراحی‌شده در یونان باستان برای شکنجه و اعدام محکومان بود. طراح این وسیله فلزکاری به نام پریلوس آتنی بود که آن را به عنوان وسیله‌ای تازه برای اعدام مجرمان برای فالاریس، جبار آکراگاس در سیسیل ساخت. این گاو توخالی و تماماً از برنز ساخته شده‌بود و دری در پهلویش داشت. محکوم را در داخل این گاو می‌انداختند و در زیر آن آتش می‌افروختند تا فلز آن کاملاً داغ و گداخته شود. در نتیجه? این کار محکوم در داخل این وسیله برشته‌شده و می‌مرد)

2. مرگ با دوشیزه آهنی ( یک تابوت به شکل یک زن که بخشهای داخلی آن پوشیده از سر نیزه های فولادی بوده و ا?ن تن خاردار، آنقدر رعب انگ?ز بود که قربان? ب?چاره، شا?د قبل از ا?نکه داخل فضا? خال? تابوت ا?ستاده - که احتمالا در همان دوره قرون وسط? ساخته شده بود - گذاشته شود، قلبش از کار م? افتاد؛ برا? هم?ن هم خ?ل? از آنها تا داخل تابوت م? رفتند به حرف م? آمدند. سرن?زه ها? فولاد?ن و ت?ز طور? رو? درب تابوت کار گذاشته شده بودند که در حساس تر?ن نقاط بدن قربان? مفلوک نفوذ کنند و در ع?ن حال به اعضا? اصل? بدن او آس?ب نرسانند؛ بنابرا?ن قربان? در همان لحظه اول نم? مرد و مرگ او سخت و طولان? م? شد. به خصوص که درب ها? تابوت هم به آهستگ? بسته م? شدند! گاه? چند روز طول م? کش?د تا ا?ن مقبره ش?طان? جان قربان? اش را به لب برساند، آنقدر که بشود از او اعتراف گرفت)

3. مرگ با چرخ مرگ (ا?ن چرخ کشنده هم به ش?وه ا? کاملا مبتکرانه! توسط شکنجه گران خلاق قرون وسط? طراح? و ساخته شده بود. کارکرد اصل? استفاده از ا?ن چرخ، مغز پخت کردن قربان? بود! ?عن? آرام آرام و مرحله به مرحله، جلادان ب? رحم بدن فرد را رو? چرخ، به پشت و صل?ب مانند م? بستند و ز?ر چرخ زغال گداخته م? گذاشتند.  
در همان ابتدا? کار، چند عضو از زندان? ب?چاره م? شکست و بعد چند روز? را در بالا? چرخ م? ماند. در صورت ن?از، هر از چندگاه? چند دور او را م? چرخاندند تا کم? پخته شود و مُقُر ب?ا?د ?ا شا?د اصلا بم?رد)

4. مرگ با کله خرد کن (حدس زده م? شود که استفاده از ا?ن وس?له، روش محبوب کاتول?ک ها? تندرو اسپان?ا?? برا? استنطاق و تفت?ش عقا?د بوده است. ا?ن اختراع، دق?قا کارش همان چ?ز? است که نامش م? گو?د. در حال? که چانه زندان? در قسمت پا??ن قرار م? گرفت، بخش نیمکره ای دستگاه رو? سر او قرار گرفته و بعد با پ?چاندن پ?چ بالا، رفته رفته فشار رو? سر او ز?اد م? شد. اعتراف نکردن ?ا افشا? خ?انت برا? بالا بردن فشار، کاف? بود؛ آنقدر که استخوان ها? فک، دندان ها و جمجمه و صورت له و لورده شده و چشم ها از حدقه بیرون می زد)

5. مرگ با اره (ساده اما موثر. عذاب اره، کار پ?چ?ده ا? نبود اما هم?شه برا? جلادان جواب م? داد. ?عن? ?ا م? کشت ?ا آنقدر ترسناک بود که هر کس م? فهم?د عذابش چه خواهد بود، مُقُر م? آمد. ا?ن عذاب البته برا? همه نبود؛ جادوگرها و سردسته سارقان به ا?ن بلا مبتلا م? شدند. تعداد آنها هم ز?اد نبود. شا?د در سال چند مورد ا?ن اتفاق م? افتاد اما خبر همان چند مورد مو را به تن همه راست م? کرد. قربان? در ا?ن عذاب، سر و ته آو?زان شده و بعد دو نفر با ?ک اره دوطرفه م? افتادند به جان او)

6. مرگ با جلاد آهنی (اگر به زن? بدگمان م? شدند که بچه اش را سقط کرده ?ا مرتکب فساد? شده است، سر و کار او با ا?ن جلاد آهن? بود. بعد از ا?نکه سر ت?ز چنگال ها را - که قبلا رو? آتش، سرخ و گداخته شده بود - به بدن زن وارد م? کردند، جلاد  آنها را بسته و به شدت م? کش?د و بلا?? به سر زن بخت برگشته م? آمد که کاش ه?چ وقت نب?ن?د و نشنو?د! از هر صدتا، ?ک? هم که از خونر?ز? و جراحت شد?د جان سالم به در م? برد، باق? زندگ? را با?د ناقص زندگ? م? کرد)

من و این همه خوشبختی محاله

هیس.... دخترها فریاد نمی زنند (اه چی دارم میگم؟) ساکت دارم میشمرم: 1 دونه تلویزیون، 1 دونه یخچال، 1 دونه ماشین لباسشویی، 1 دونه گوشی موبایل، 16 تا پاکت آبمیوه، 12 تا کارت داخل بسته چایی، 8 تا کیسه برنج، 26 تا نایلون ماکارانی، 7 تا ظرف مایع ظرفشویی و 394 امتیاز تو مسابقه 2014... حتما الان می پرسید اینا چیه؟ خب اینا همه چیزایی که به امید برنده شدن تو قرعه کشی خریدم و برنده نشدم که نشدم. شما هم اینطوری هستین، نه؟ فقط موندم یه آدم به بد شانسی من چطوری میشه که هر سایتی رو باز میکنه ساعتهای اوریجینال ( تازه اونم فقط 25000 تومن) و مجموعه کارتونهای زمان ناصرالدین شاه و آداب همسر داری همه در یک پکیج ( فقط 5500 تومن) و عینک اصل Ray Ban در 64 رنگ مختلف فقط (18000 تومن) و ..... برنده میشم!!! تازه اینقدر خوش شانسم که صفحه ای که توش نوشته تا روز قیامت این صفحه دیگه واست باز نمیشه و اگه ببندیش بخت خودتو سیاه کردی روزی شونصد بار واسم باز میشه. راستی کسی ساعت، کارتون و .... نمی خواد؟        

یک نمونه از هزران جایزه ای که روزانه برنده می شوم

توجه کردین؟ نه جان من توجه کردین چقدر استعداد جوونا تو این مملکت داره همینطور بیخود و بی جهت تلف میشه؟ تازه کلی هم ایده های خوب دارن که زیر ساختهاش فراهم نیست و داره تو چهاردیواری مغزشون(مغز چهار دیواری داره؟) داره خاک می خوره. باور کنید خوب مردمی داریم. کاش یه کم بهشون امکانات می دادن، ابزار های لازم رو در اختیارشون میگذاشتن. باور کنید تو هر جشنواره و المپیاد( نه المپیاد نه، سخته) و مراسمی می شدن آقای دنیا. یه مثال می زنم که بفهمید چی دارم می گم. مثلا یه فرد ایرانی با یه گوشی تلفتن نسل دوم از صحنه تصادف فیلم میگیره، بعد میره پیش دوستاش با بلوتوث نسخه 2 با سرعت 721 کیلو بایت بر ثانیه شروع می کنه به تکثیر این فیلم و بعد دوستاشون هم میرن پیش دوستاشون و این چرخه تا محقق شدن شعار هر ایرانی یک فیلم تصادف پیش میره. ولی یه ژاپنی یا یه آمریکایی نهایت کاری که می کنه چیه؟ زنگ می زنه به اورژانس و پلیس!!! اونم با گوشی نسل 4 و دوربین HD و بلوتوث نسخه 4 و تکنولوژی NFC و اینترنت (خواستم بنویسم پر سرعت پیش خودم گفتم که اگر اینترنت ما پر سرعته مال اونها اسمش چیه؟ منصرف شدم کلا) فکرش را می کنم دیوونه میشم به خدا... گوشی نسل 4، دوربین HD، بلوتوث نسخه 4 و تکنولوژی NFC، اینترنت و تازه اون همه تصادف زنجیره ای......

ببخشید، مردونش هم دارین؟!!!!!!!

همینطور بیخود و بی هدف داشتم توی وب چرخ می زدم که عنوان یک وبلاگ توجهم را جلب کرد. "چگونه شوهر پیدا کنیم؟" بعد که رفتم مطالبش را خواندم کمپلت ماتم برد. یعنی می شود زنی یا دختری برای ازدواج و آمدن خواستگار دست به این کار ها بزند؟ حالا آخر این پست برایتان به صورت کاملا اوریجینال( تلفظ رو حال کردین) میذارمش تا خودتون با چشاتون ببینید (آدرس ایمیل و وب سایت رو البته پاک می کنم) و بعد به این فکر می کنم نکند مردم اینقدر به اینها مراجعه کنند و بعد این جور جاها بشوند مثل موسسات کنکوری و یک بار که داریم سریال کره ای نگاه می کنیم فرتی یک دختر بپرد توی تصویر و بگوید دنبال یک شوهر خوب می گردم و پدرش بگوید: چی؟؟ بعد صفحه کل یوم! صورتی بشود و نیما رییسی بگود "عاقدان شریف" بعد مادر بپرسد کجا؟؟ و باز صفحه صورتی شود و باز نیما رییسی و باز "عاقدان شریف" و این داستان به تعداد هر چه کلمه پرسشی در زبان فارسی تکرار شود و در آخر یکی بپرسد: تلفن؟ و این بار باز نیما جان! بگوید بیست و پنج، دو تا شیش. 

 

دختران و بانوان محترم? که با تأخ?ر ازدواج مواجه شده اند ، نگران نباشند

ا?ن دعاها و نذرها? معتبر و مربوط به آمدن خواستگار دلخواه

و ازدواج با همسر شا?سته خودتان را تجربه کن?د

 برا? در?افت فا?ل مقالات روانشناس? مربوط به  مسائل خواستگار? و ازدواج

و

فا?ل مجموعه دعاها و نذرها? معتبر و مؤثر

برا? آمدن خواستگار و ازدواج با همسر شا?سته

ا? م?ل بزن?د :

 نشان? وبلاگ مربوط به مقالات تخصص? خواستگار? و ازدواج :

 چگونه خواستگار و شوهر پ?دا کن?م ؟

 معرف? دعاها و نذرها? معتبر و مؤثر برا? :

 بخت گشا?? دختران

ب? اثر کردن سحر و طلسم و جادو 

آمدن خواستگار شا?سته

و

ازدواج? دلخواه

 در ا?ن نشان? :

همیشه مراقب جفتک اونایی که خر فرضشون می کردی ، باش !

این یک اصل خیلی خیلی مهم تو زندگیه.

چه کارهایی که با آن سکه نمی شد کرد!

خش، خش، خش، خش... این روزها، روز من با این صدا شروع می شود. صدای کشیده شدن واکر (Walker)"زن آقا" روی آسفالت کوچه پشتی. اسمش را کسی نمی داند و من هم از وقتی یادم می آید زن آقا صدایش می کردند. زن آقا هر روز صبح با واکر خود چندین بار از زیر پنجره ما می گذرد و بعضی وقتها لا به لای صدای خش خش کشیده شدن واکر روی آسفالت یک صدای دیگر هم در پی تردد صبحگاهی اش به  گوش می رسد. شعر. یا بهتر است بگویم ترانه. همینطور که با آن حال نزارش واکر را به سمت جلو سُر می دهد برای خودش ترانه هایی هم زمزمه می کند. اصالتا یزدیست و شعر ها و ترانه هایش هم با همان لهجه شیرین یزدی می خواند. البته نه به آن غلضت که فکر م? کنید. خیلی سال است که اینجا زندگی می کند. یادم می اید خیلی سال پیش اولین حقوق زندگی ام را از همین زن آقا گرفتم. یک سکه  پنج تومانی، از همانهایی که مسی رنگ بود. شوهر زن آقا مزرعه داشت و گاه? محصول مزرعه را م? اورد خانه، م? ر?خت وسط ح?اط و اوقات فراغت تابستان? ما را پر م? کرد. ?ک بار ب?شتر نرفتم آنجا، اگر پدرم م? فهم?د با صد تا از آن سکه ها هم نم? شد آرامش کرد. و آن وقت من م? ماندم و ?ک پدر عصبان? به همراه ?ک کمربند چرم? قد?م? که نقش ترب?ت? آن خ?ل? خ?ل? ب?شتر از نقش نگهداشتن شلوار پدرم بود. اندازه ?ک? از آن قوط? ها? پنج ک?لو?? روغن نبات? لوب?ا سبز پاک کردم تا اول?ن حقوق زندگ?م را گرفتم. نم? دانم آن سکه پنج تومان? را چکار کردم! حتما تا الان ذوبش کرده اند و دارد تو? س?م پ?چ? د?نام کولر خانه ?ک? از شما م? چرخد و م? چرخد. درست مثل من که دارم م? چرخم و م? چرخم، دور ?ک محور ثابت، و حالا حالا ها به جا?? نخواهم رس?د. کاش آن سکه را نگه داشته بودم، کاش...